نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

شمارش معکوس تا اولین سال تولد

٤     ٣     ٢     ١   بمبببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب عزیزم ، عشق مامان چند روز دیگه بیشتر نموده اولین سال زندگیت و پشت سر بذاری. قصد داشتم دوستهای دوران دانشگاهم و دعوت کنم و  واست تولد بگیرم تا  به خودمم خیلی خوش بگذره. دلم واسه اون همه خنده تو حیاط دانشگاه تنگ شده . میخواستم واسه یه ساعت هم شده دوباره تکرار بشه. اما نشد. دوست بابا ( عمو سعید) زنگ زدن و از گرگان پنج شنبه و جمعه دقیقاً روز تولدت دامغانن. خیلی مهربونن عزیزکم خیلی هم دوستت داره بابایی هم پیشنهاد داد دو تا خانواده واست جشن تولد بگیریم. البته میدونم باز...
30 خرداد 1392

1392/03/10 اولین زیارت اولین مشهد

گل پسر مامان  الهی من دورت بگردم که مشدی شدی تو 11 ماهگی.  اولین زیارتت ایشالا قبول باشه عزیزکم. بذار اول از همه بگم که آقا بودی آقاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بر خلاف اونچه که من و بابا فکر میکردیم خیلی اذیت بشیم اما انگار امام رضا هم یه نظری کرده بود. 6 ساعت راه رفتن و که اینقدر بهم خوش گذشت و عالی بود که باورم نمیشد رسیدیم مشهد . احساس میکردم نیم ساعت بیشتر تو راه نبودم. اون 4 روز اقامت هم هر روز بهتر از روز قبل بودی. چند ساعتی هم که با بابا تنهات گذاشته بودم هم با بابایی حسابی دور زدی و اذیتش نکردی. آفرین عزیز دل مامان. تازه یه کلمه هم اونجا یاد گرفتی تند تند میگفتی و بابا هم ادات و در میا...
28 خرداد 1392

اولین روز پدر با پارسا 03/03/1392

پ مثل پناه پ مثل پدر همانکه نبودنش مرگ غرورمان را رقم زده و جای خالی اش اندوه بار بر سرمان هوار میکشد کاش ما هم پدر داشتیم....تا بجای خیرات هدیه میخریدیم و به جای روزت مبارک نمیگفتیم روحت شاد پدر پدر روحت شاد که مسیر چگونه زیستن را به ما آموختی. پدر جان روحت آسمانی و اما حالا نوبت دوتا مرد خونه است. پارسا و باباش روزتون مبارک. خدا رو شکر به خاطر هر دوشون. خدایاااااااااااا شکرت. دست های پر توانت ، همیشه بزرگ ترین حامی زندگی ام بوده . آغوش امن تو بهترین جا برای فراموشی غم های زندگیم روزت مبارک مرد زندگیم ، دوستت دارم   ...
5 خرداد 1392

11 امین ماه زندگیت مبارک

 ماه گذشت وای که چه زود روزها میان و میرن. من که باورم نمیشه پسر یک روزه من حالا شده 11 ماهه . مبارکت باشه پسر کوچولوی من . خوب حالا بگم از پسمل مامان که تو ماه گذشته چه کارها بلد شده . خوابیدنت که ننه برات بگه عالی شده دیگه از اون همه خوندن و تکون دادن زیاد خبری نیست مهمترین دلیلش هم اینه که وعده های خوابت رو به توصیه همکارم کم کردم دیگه ساعت 2 بخوابی و 3 بیدار شی و بعد هم دوساعت دیگه خوابت کنم خبری نیست . بعد از ظهرها که از خستگی با یه تکون و با یکم گوش کردن لالایی که سارا برات خونده و تو گوشیم ضبط کردم خوابت میگیره بعد از یکی دو ساعت که بیدار بشی دیگه رو خودم فشار نمیارم غروب هم به زور خوابت کنم، جیگرم میذارم س...
3 خرداد 1392
1